بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین
خواستم که بنویسم از سفر؛از زیارت ،از یاد های سفر،از یادگارها،از دیده ها و شاید از یافته ها...
خواستم که بنویسم اما نشد؛بار دیگر و بارهای دیگر...؛نه!
ندانستم که باید چه بنویسم و تا خواستم که بنویسم؛نتوانستم!
گویی هیچ ندیده بودم!و همین هم بود!چرا که کربلا ،با آشنایان شهادت، حرف میزند.
می دانم که سخن خاک با دل،در قالب لفظ نمیگنجد و راز گویی"خون"با "جان"را،فقط "زائر" می فهمد...
و زائر زیارتی آگاهانه دارد از روی بصیرت و بر پایه معرفت و محبت،عشق و شوریدگی،جستجو کردن و یافتن....رفتن ورسیدن....
زیارتی که ریشه در "آشنایی" دارد...
باید "زائر"باشی تا روح و اندیشه ات به تربت خونین شهدا برسد...
و"زائر"زیارتی "با معرفت"دارد... .و من....
باکم این نیست که با دست تهی آمده ام عیب آن است که با دست تهی بازروم
این را گفتم و راهی شدم...
و خواستم که بار دیگر راهی شوم با یادداشت های کوتاه دفترچه کوچک خاطراتم...قدم به قدم ...برای شما و خود بازگو میکنم از اینکه چطور با دست خالی روانه شدم و ...
...اواخر فروردین ماه بود، از طرف یک دوست قدیمی از دیار ایلام،تعارفی شد برای سفرکربلا! به جهت مسافت کم میان ایلام و مرز مهران(85 کیلومتر تا مهران و 11 کیلومتر تا مرز زمینی)!یا بهتر بگویم:مرز کربلا!
معطل نکردم وگفتم:من هم هستم!...یا حسین فاطمه(س)...
این شد که بوی عطر کربلا پیچید در خانه مان...نمیدانم چند روز و چند هفته گذشت تا این مقدمات این سفر و شاید ها و اگر هایش رسید به مرز مهران،ورودی خاک عراق!
اما حقیقت داشت!و ما در ابتدای جاده ای بودیم که مقصدش کربلای معلا بود...
...
در پناه حق
|